عشق ویرانــــگر او در دلــم اردو زده است
هرچه من قلب هدف را نزدم، او زده است
بیستون بود دلم... عشق چه آورده سرش
که به ارگ بــم ویران شده پهلو زده است؟
مــو پریشان به شکار آمــــد و بعد از آن روز
مــن پریشانم و او گیره به گیسو زده است
دامنش دامنـــه های سبلان است ...چقدر
طعم شیرین لبــش طعنه به کندو زده است
مثـــل مغرورترین کــــافر دنیــــــــا که دلش
از کَــفَش رفته و حتی به خدا رو زده است
ناخدایی شده ام خسته که بعد از طوفان
تا دم مـرگ دعــــا خوانده و پارو زده است
تا دم از مرگ زدم گفت: "دعا کن برسی!"
دلبرم بـاز به من حرف دو پهلو زده است!
آوازه ی من موجب رسوایی ایل است
ای قامت تو سرو تر از حد تماشا
توصیف من از قامت تو بحر طویل است
کوچکتر از آنم که نگاهی کنم اما
زل میزنم و آهی و ...خرما به نخیل است
در کاسه دریوزگی ام بوسه بیانداز
ای بشکند آن دست که در عشق بخیل است
چون باد به هر بادیه گم کرده ی راهم
چشمان تو انگار که مصباح سبیل است
با عشق بمیران و دراین داغ نسوزاندر سینه ی تو آتش اعجاز خلیل است...
سر قـرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود
به چشم فرش زیـر پـا سقف که مبتلا شود
روز وصـالشان کسی خانه خـراب می شود
کـنـار قـله های غـم نخوان برای سـنـگ ها
کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود
بـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسـمـان کند
صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود
...
چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود
فکر کن وقت تماشای تو باران بزند
چک چک چتر تو در گوش خیابان بزند
نفسم حبس شود عشق تو جرمم باشد
ابر بین من و تو میله زندان بزند
هیجان دارم ودر سینه دلم میکوبد
در ویران شده بگذار فراوان بزند
برگ سبزی است بیاتحفه درویش کن این
نازچشمی که سرازریشه انسان بزند
موی من بحر طویلی است که دستت درآن
موج خواهد شداگردست به طغیان بزند
عشق مفهوم عجیبی است که درذهن همه
میتواند قدمی ساده وآسان بزند
عشق یعنی غم یک قطره باران وقتی
دل بدریازده یک مرتبه توفان بزند
عشق یعنی نفس سوخته آنجاییکه
سینه داغ نی آتش به نیستان بزند
عشق یعنی غم برگی که دلش میخواهد
به تن شاخه ای ازفصل زمستان بزند
عشق یعنی که زنی ازهیجان شعرشود
وهوایش به سر مرد غزلخوان بزند
موهای من ازعصرهمان روز بلنداست......
تعداد بازديد : 342